Monday, November 15, 2010

استعفا

قصه ها یش را خوب روایت نکرد
شهرزاد قصه گویِ من
یاد نگرفتم
چگونه بخشنده باشم و چگونه مطهر
تطهیر لازم نیست وقتی
این آسمان گرفته
سرود می خواند گاهی
از آن سرود های انقلابی ِ 57
که در مدرسه ردیف می شدیم و با کاغذ های رنگیِ درو دیوار می خواندیم " ایران ایران ایران ، رگبار مسلسل ها " و بعد از ظهر ها افسانه توشیبان می دیدیم.
این چیست که اینگونه رخنه کرده است
و این چیست که بی رحمانه می تازد بر در و دیوارِ فاصله های نا مانوس
دست نیافتنی می شود آن روز که دستت دراز شود
نه از روی جبر
از حسادت
از شهوت
و از لبخندِ سر خوشانه پیروزی
*
*
*
امروز از ریاست استعفا می دهم

Thursday, November 04, 2010

چگونه رهایت کنم؟

چگونه رها کنم
شرطی را که از آغاز ، پرنده وار بر دروازه دلم نشست
.
.
چگونه رها کنم
این غمهای هوس انگیز و بی تاب تنهایی را
همان که یدک کشش بوده ام ، از روزگارانی که آهسته لمست کردم
نگاهم کردی و بعد هیچ .
حبابها یکی یکی ترکید
در میان بازی کودکانه و سرد من و دیوار
.
.
حال چگونه رها کنم باز
لذت هم زدن این استکان چای را
وقتی تلخی ات می تازد هنوز
در این دوران تازیانه های شبانه.
.
.
.
.
چگونه رهایتان کنم
دیوار های سرکشِ دوست داشتنی