Saturday, January 15, 2011

ابتذال


دلم ابتذال می خواهد!

فارغ از ترسِ قضاوت

تخمم هم نیست که در تونس نیمچه انقلابی شده ، باز هواپیما افتاده و یا مشروطه چه شد که به گه کشیده شد

حتی حوصله پازلِ پدر خوانده ها را هم ندارم.

ترويج اباحه‌گري و نمادهاي يك فرقه منحرف جنسي در نمايش تئاترشهر بهترین خبر این روزهاست !!!

دلم ابتذال می خواهد

می خواهم بخوانم :

« به یک ناز ِ نگاهِت ، بهار می یاد دوباره »

با یک ریتم شش و هشت غلیظ!


عکس : صحنه ای از نمایش هدا گالبر . با یادی از وحید رهبانی و هنریک ایپسنِ بزرگ که این روزها در گور می لرزد.

Saturday, January 01, 2011

تاریخِ منگ


خوابِ عمیقی بود

تمام این روزهای یخ زده که در هیاهوی تیک تاک ثانیه ها گذشت.


یکبارِ دیگر گمشو

ای کسالتِ زبر

که از مالشِ شب بر تمام باکرگی ها

چندش آورتری

اینجا همه آگاه اند

همه کتاب می خوانند ، آن هم از آن کتاب های پر دغدغۀ جامعه ناشناسی

اینجا کسی فریب نمی خورد به غیر از همه !

اینجا حماسه می سازند

و تو ای گرگینۀ خون پرست

حماقت نکن

رویاها را بر هم نزن!

***

همه چیز مریض می شود

در هیاهوی صبح های غضب کرده



* تصویر : نقاشی از پُل گوگن