
حرف می شکافت
دهان ِ یاوه گویت را
راه دروازه ات را که باز می کنم
دوباره با هم می خوانیم
ما آنقدر از هم دوریم
که موج ها پیغاممان را می رسانند
***
آیا تو می توانی
سرکشی چشمانت را با سکوت بپوشانی؟؟
***
در تو زیستم ، تا بی نهایت
دوباره بازگشت
زندگی در صفر ِ مبداء
این نیز می میرد و افسانه من است که می ماند
***
در مرگ ِ من روزی خون می گرید
چشمانِ این شهر ِ سیاه.
دهان ِ یاوه گویت را
راه دروازه ات را که باز می کنم
دوباره با هم می خوانیم
ما آنقدر از هم دوریم
که موج ها پیغاممان را می رسانند
***
آیا تو می توانی
سرکشی چشمانت را با سکوت بپوشانی؟؟
***
در تو زیستم ، تا بی نهایت
دوباره بازگشت
زندگی در صفر ِ مبداء
این نیز می میرد و افسانه من است که می ماند
***
در مرگ ِ من روزی خون می گرید
چشمانِ این شهر ِ سیاه.
فرصت ِ ماندن نیست
وقت ِ رفتن است
4 comments:
Dorost shod:d...!!
ba man emshab chizy az raftan nagu
na nagu az in safar ba man nagu
ba man az aghaze in mordan nagu
kash mishod lahzeha ra pas gereft
هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باري همه از مردن دز سرزميني ست
که مزد گورکن
از آزادي آدمي
افزون باشد
جستن
يافتن
و آن گاه به اختيار برگزيدن
و از خويشتن خويش بارويي پي افکندن
اگر مرگ را از اين همه ارزشي بيش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم
دوباره بازگشت
زندگی در صفر ِ مبداء
این نیز می میرد و افسانه من است که می مان
mareke bood in ghesmatesh....kheily sabke in neveshtat ro doost dashtam!
Post a Comment