Saturday, January 26, 2008

وحشت



وحشت ِ اول :
ناگهان ترسیدم
خواب از من فرار می کند
پهلو به پهلو می شوم
رویاهایم وحشی شده اند

وحشت ِ دوم :
عرق کرده ام
خواب تو را دیده ام
وقتیِ جهان پر ِ مرز است
کجا باید تو را بجویم؟

وحشت ِ سوم:
بی درنگ غش می کنم
قلبم آرام میزند
مغزم در تپش است
امروز دوباره آمدی

وحشت ِ چهارم :
جیغ می کشند
داد می زنند
این کما
قویتر از تمام ِ شوکهای برقی ِ جهان است

وحشت ِ پنجم :
این سکوت دیگر چیست ؟
امروز تعطیل است ؟
در تنهایی
چشمانم
غوغای هق هق سر می دهند

وحشت ِ ششم :
همه با هم نماز بخوانیم
شمع روشن کنیم
شب ِ جمعه است
ثواب دارد

وحشت ِ هفتم :
پیچیده در ترمه اعلا
روی دست می برندم
برای شادی روحم صلوات ِ بلند بفرستید
...

1 comment:

Anonymous said...

perfect!