Saturday, July 07, 2007

اندر وصف زمانه


از حق که نگذریم ، ندیدن روی ماهت هم این روزها نعمتی است ، در عجبم از کار زمانه و کله ماق هایش و نخود ریختن هایی که اقبال انسان و من را رقم میزند . باز صد شکر که سرش هر جا گرم است فکر رسوایی و خانه خراب کردن ما نیست . آن چند باری هم که از دستش در رفته قابل بخشش است به شرطی که منتت را همیشه بر سرش نگاه داری و نگذاری زیاده روی کند .

از حال و روز این دوران که بگویم چیزی نمی ماند جز این که من مانده ام یک صافی بزرگ . حالا باید ببین جقدر می توان ریز شد و از آن عبور کرد. و به ریش روزگار خندید که هووووووووم کجایش را دیده ای ؟؟ بچرخ تا بچرخیم.

داشتم از ندیدن رویت می گفتم و نعمتی که نا خواسته به سراغم آمده و گهگاه برایم هورا می کشد و کف می زند و به این که موجود پوست کلفتی مثل من را می رقصاند بر خود می بالد . تا چند روز دیگر تنهایم و هر چه بر خودم ناسزا می فرستم که بچسب و استفاده کن هیچ عایدی ندارد . یا خواب می مانم و یا کرختی ناشی از قرصها، امان لذت به من نمی دهد . اما هر چه هست پا در هوا بودن و سر گیجه دوری را نمی شود هضم کرد . روی هر لبه اش که می ایستم با سر می خورم زمین . من می مانم و معالجه این هیبت دریده و یک بسته قرص ، که خوردن و نخوردنش با هم برابر است.

می گوید به خود عابر: بیابان را سراسر مه گرفته است !!!

1 comment:

Anonymous said...

چه قدر دوست دارم نوشته هاتو