Tuesday, November 20, 2007

گلهای انتظار


دور از تو ِ واقعی ات.
در تنها باقی ماندۀ دوران ِ کودکی ام
پرواز می کنم به سرزمینی دیگر
جایی که در آن آزادی، نوید آرامشی خالص می دهد.
و من رسایی نامش را با صدای بلند فریاد می زنم و هیچ عابری بر من نمی خندد.
در عشق بازی اش گم ، در او حل می شوم.

آنجا
رمز این در را می گشایم.
چراغ خانه ام را روشن می کنم.
پنجره را برای تو باز می کنم تا در جان ِ من نور بپاشی..


می فشارم روی هر خاطره ، صورت خسته ام را هنوز

2 comments:

Anonymous said...

من عرق کرده‌ام ، بوز، سرمایم ده.

Anonymous said...

دور از تو پاشیده شدم
عین خاک از دست