Monday, November 26, 2007

و من دوباره مُردم


حرف می شکافت
دهان ِ یاوه گویت را
راه دروازه ات را که باز می کنم
دوباره با هم می خوانیم
ما آنقدر از هم دوریم
که موج ها پیغاممان را می رسانند
***
آیا تو می توانی
سرکشی چشمانت را با سکوت بپوشانی؟؟
***
در تو زیستم ، تا بی نهایت
دوباره بازگشت
زندگی در صفر ِ مبداء
این نیز می میرد و افسانه من است که می ماند
***
در مرگ ِ من روزی خون می گرید
چشمانِ این شهر ِ سیاه.
فرصت ِ ماندن نیست
وقت ِ رفتن است

4 comments:

Anonymous said...

Dorost shod:d...!!

Anonymous said...

ba man emshab chizy az raftan nagu
na nagu az in safar ba man nagu
ba man az aghaze in mordan nagu
kash mishod lahzeha ra pas gereft

Anonymous said...

هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باري همه از مردن دز سرزميني ست
که مزد گورکن
از آزادي آدمي
افزون باشد
جستن
يافتن
و آن گاه به اختيار برگزيدن
و از خويشتن خويش بارويي پي افکندن

اگر مرگ را از اين همه ارزشي بيش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم

Unknown said...

دوباره بازگشت
زندگی در صفر ِ مبداء
این نیز می میرد و افسانه من است که می مان



mareke bood in ghesmatesh....kheily sabke in neveshtat ro doost dashtam!